سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ردّ پای او
 

می گویند بهشت را به بها دهند و به بهانه ندهند...ار آخرین سالی که به اردوی راهیان نور"جنوب" سرزمین مقدّس ایران، کربلای ایران، جان ایران سفر کردم 10 سال می گذرد وامسال طلسم ده ساله شکسته شد و دوباره جانی تازه در روح بی جانم شکفت. نمی دانم حس زیبای خدادادی ام را چگونه به رخ کاغذ و قلم ( وبلاگ و صفحه کلیدم) بکشم...ولی میدانم که این حس را باید به رخ کشید. حتی به رخ صفحه کلید و نه تنها به رخ کسانی که ذرّه ای از این حس را احساس نمی کنند، همآنانی را می گویم که عشق وطن گاه گاهی کورشان می کند و غافلند از اینکه عشق واقعی چیست...غافل از اینکه عشق را شعور می خواهد، شعور ذاتی شعوری که درک کند عشق چیست تا بتواند عاشق شود...نه شعوری که زاییده ی ذات نیست و پسماند وطن پرستانه ی القاییست...

نمی دانم چه کردم یا چه نکردم که برای پاداشش و یا تلنگرش توفیق دیدار و نزدیکی با شهدا نصیبم شد...که اگر می دانستم آنوقت همیشه سعی در انجام و یا عدم انجامش می گماردم...

در طوفانی ترین لحظه های زندگی حالی اساسی، حالم را گرفت...دو روز بیشتر مهمان شهدا نبودم در جنوب و همان دو رو روز حالم را به اندازه ای گرفت که بشود تصمیمی درست برای راهی بی انتها بگیرم...دو روز که بیشترش به سکوت گذشت ولی سکوتی همراه با فریاد شهدا؛شهیدی فریاد میزد: آی آدم ها: ارزش مکان ها به انسانهایی است که در آن زیسته اند و من و کاروانیان همه در بهت و حیرت سکوت می کردیم...دو روزمان به سکوت گذشت و شهدا فریاد می زدند...نمی دانم یگویم یا نگویم؟؟؟دلا بگذار تا حالا نگویم!!!!ببخش ای خوب امشب ناتوانم....

.........................................................

روز اول سفر

سکوتی دردناک - راه بود و راه بود و راه - شلمچه مرز ایران و عراق

اینبار راوی صدای شهید علمدار را شنید و آهسته گفت: شهید علمدار فریاد می زند:آی چشم ها و آی گوش ها ببینید و بشنوید: اگر جنوب ایران را کربلای ایران بدانیم، قطعا شلمچه گودال قتلگاه است...گودال قتلگاه - گودال قتلگاه - گودال قتلگاه و ما ادراک گودال قتلگاه؟!!!

همه اش به سکوت گذشت - فریاد شهدا انسان را می کشت و ما انسان نبودیم که زنده ایم...خواستیم انسان نباشیم تا باز ببینیم، خودمان را به آن راه زدیم تا انسانیت خود را برای دو روزی که در جنوبیم ...باور کنید فقط برای همین دو روز!!! بی خیال شویم...تا باز ببینیم...مکان هایی را که انسانها در آن زیسته اند و مهر ارزش به به پیشانی آن جا خورده است؟؟؟

ادامه دارد....

تصاویر


نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90/1/29 توسط آسمان سّوم

 

نوروز اصفهان

 




نوشته شده در تاریخ شنبه 90/1/6 توسط آسمان سّوم

  

حاج محمد اسماعیل دولابی در تعبیری زیبا از وظایف منتظران در دوران غیبت می‌گوید:

پدر چهار تا بچه این‌ها را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا‌ها را مرتب کنید تا من برگردم. می‌خواست ببیند کی چه کار می‌کند. خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند برای خودش.

یکی از بچه‌ها که گیج بود یادش رفت. یادش رفت. سرش گرم شد به بازی و خوراکی و این‌ها. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.

یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند.

یکی که خنگ بود، وحشت گرفتش. ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد جمع کنیم، مرتب کنیم.

اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را. می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد، بعد می‌رود چیز خوب برایش می‌آورد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که هم ‌این‌جا است. توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیر‌تر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم.

آخرش آن بچه‌ شرور همه جا را ریخت به همدیگر. هی می‌ریخت به هم، هی می‌دید این دارد می‌خندد. خوشحال است، ناراحت نمی‌شود. وقتی همه جا را ریخت به هم، همه چیز که آشفته شد، آن وقت آقا جان آمد. ما که خنگ بودیم، گریه کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد. زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش. شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش. زرنگ باش، نگاه کن پشت پرده رد تنش را ببین و بخند و کار خوب کن. خانه را مرتب کن.





نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/1/2 توسط آسمان سّوم

فرمود از نشانه های ظهور آن است که ملّت عرب حاکمان سفّاک خود را به زیر خواهند کشید. بحارالانوار ج 52 ص220

دشمنان دشمنی خودشان را می کنند و از این طریق به آمدن امام زمان کمک می کنند.ما شیعیان چگونه به ظهور امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشّریف) کمک میکنیم؟آیا دشمنان بیشترین کمک را به نزدیک شدن ظهور میکنند یا ما دوستان؟

کاش از دشمنان عقب نیفتیم...




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/1/2 توسط آسمان سّوم